امروز بسیار شکستم
اما
بی صدا
هرکه رسید
حتی رهگذران
بی انکه به حالم پی ببرد هرچه مانده بود شکست
شاید خوشحال میشد
اما
دم نزدم
حتی گریه ام را هم خفه کردم
اشک نریختم
اینک لبریزم
من که تا این لحظه گریه ام را خفه کردم
اه
شاید روزی رسد که من
...
خدایا کفر نمیگویم
پس باش
پس امید زندگی ده
پس بگذار همان طور که بودم ادامه دهم
نه
همین طور که هستم
امروز انقدر شکسته بودم
که
شکستن دل ها را نفهمیدم
میدانم
شکستن بی صداست اما درد دارد
دوست نداشتl بشکنم اما شکستم
و صد افسوس بر من
کاش حرف هایم هم نیز مثل گریه ام خفه میکردم
آن لحظه که نگاهم به نگاهت خورد گره
دلم لرزید
سوخت پر زد
تنهاییم پر شد
آن لحظه صداقت در نگاهت پرزد
وبه پای عشق سجده کرد
تنها توبودی که گرفتی دستم را
گرمی دستت شعله کشید
سوخت قلبم را
برای تو بهترینم.